جدول جو
جدول جو

معنی ام عامر - جستجوی لغت در جدول جو

ام عامر
(اُمْ مِ مِ)
کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از المرصع). مشهورترین کنیه های اوست. (از المرصع). و من یصنع المعروف فی غیر اهله - یلاق الذی لاقی مجیر ام عامر. اصله ان رجلا من العرب اجار جروهضبع صغیره من القتل ثم رباها باللحم و کانت تبیت معه و مع اولاده فلما کبرت فرسته و اولاده باللیل. (منتهی الارب) ، داهیه. (از المرصع). در المرصع ام العریط با الف و لام است
لغت نامه دهخدا
ام عامر
کفتار
تصویری از ام عامر
تصویر ام عامر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم عمر
تصویر کم عمر
آنکه کم عمر کند و زندگیش کوتاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسم عام
تصویر اسم عام
اسم جنس، در دستور زبان علوم ادبی اسمی که شامل اشخاص یا اشیای هم جنس می شود و بر یکایک آن ها دلالت می کند مانند مرد و اسب
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ دِ)
کنیۀ سجاح زن مسیلمۀ کذاب است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ بِ)
هریسه.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ)
سفینه. کشتی. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جَ رِ)
مبدل ارته خشثره یا اردشیر، رجوع به ایران باستان ص 1034 شود، ارتهاس پایهای ستور، بر یکدیگر خوردن آن، گاه رفتن. بر یکدیگر زدن سم ستور در رفتن. (منتهی الارب) ، دست ستور درهم کوفتن چنانکه خون آلود شود. (زوزنی) ، ارتهاس قوم، انبوهی کردن آنان و در جنگ افتادن آنان، ارتهاس وادی،پر شدن رودبار. (منتهی الارب) ، ارتهاس جراد، بر یکدیگر نشستن آن. بعضی ملخ بر بعض نشستن
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ)
زنی که پنج فرزند زاییده باشد. (از المرصع). رجوع به ام ثلاث شود
لغت نامه دهخدا
(بِ مِ)
یکی از پنج دروازۀ شهر قرطبۀ اندلس بوده است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 269)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مِ)
مکنی به ابوعمران عبدالله بن عامر یحصبی، از مردم دمشق. وفات 118 ه. ق. یکی از قراء سبعه. گویند قرآن را از عثمان بن عفان فراگرفت. و بصحبت گروهی از صحابۀ رسول صلوات اﷲعلیه رسید. او از طبقۀ اولی تابعین است و از جماعتی از صحابه روایت کند، ازجمله واثله بن اسقع و فضاله بن عبید و معاویه بن ابی سفیان. او راست: کتاب مقطوع القرآن و موصوله. و کتاب اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَمْرْ)
کفتار. (منتهی الارب) (از المرصع) (از المنجد).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
شب.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مَ مَ)
لبنی، دختر حباب کلبی، معشوقۀ قیس بن ذریح برادر رضاعی حسین بن علی (ع) بود. مؤلف ریحانه الادب نویسد: ظن قوی میرود اشعاری که گویندۀ آنها معشوقۀ خود رابه کنیۀ ام معمر مخاطب داشته از همین قیس بن ذریح باشد که درباره معشوقۀ خود گفته و باشتباه آنها را به قیس بن ملوح (مجنون عامری) نسبت داده اند. و رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 242 و خیرات حسان ج 3 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نَ مَ)
فلات. بیابان. (از المرصع). نعامه به معنی مفازه است. رجوع به نعامه شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فِ)
ام وافره. (از المرصع). رجوع به ام وافره شود، سه غشاء است که دماغ و نخاع را پوشد: ام الغلیظ، ام الرقیق و غشاء مخاطی. (یادداشت مؤلف).
- ورم امات، مننژیت. بیماریی که از آماس ام الغلیظ و ام الرقیق و غشاء مخاطی پدید آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صِ)
سوق. (المرصع). بازار
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ فَ)
دختر عاصم بن عمر بن خطاب. زن عبدالعزیز بن مروان بن حکم و مادر عمر بن عبدالعزیز. وی زنی صالح و نیکوکار بوده است. پس از وفاتش عبدالعزیز با خواهر وی حفصه ازدواج کرد و چون اخلاق حفصه مانند اخلاق خواهرش ام عاصم نبود کسان عبدالعزیز از وی ناخشنود بودند و میگفتند لیت حفصه من رجال ام عاصم و این جمله مثل گردید. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به تذکره الخواتین ص 43 و خیرات حسان ج 1 ص 52)
جمیله. دختر ثابت بن ابوالفلح و خواهر عاصم بن ثابت و زن مطلقۀ عمر بن خطاب بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 51 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
سگ.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ بْ بو)
کفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ماکیان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ مَ)
است. (از اقرب الموارد). کون. (منتهی الارب). و رجوع به ام عزم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ رَ)
نسیبه. دختر کعب بن عمرو بن عوف مازنی انصاری. اززنان صحابی و از زنان دلاور بود. رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 1098 و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 261 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَمْرْ)
سلیمان بک..، از دریانوردان عثمانی که در زمان سلطان مرادخان قصبۀ قالونه را فتح کرد و در زمان سلطان محمدخان فاتح وبهنگام فتح قسطنطنیه رهبری کشتی های جنگی را داشت، اما مرتکب اشتباهی گشت و کیفر آنرا بصد ضربه شلاق محکوم گردید منتهی بر اثر اشتباه یکی از مأموران هنگام اجرای فرمان چشمش کور گشت. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ هَِ)
عقرب. (المرصع) (المنجد). کژدم. (مهذب الاسماء). وجه تسمیه آن است که بیشتر شبها دیده می شود. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
ابن ابی جان (ابی حیّان ؟) یکی از علماء سیستان است و صاحب تاریخ سیستان در باب ((مردم سیستان که از پس اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند بفضل)) نام او آورده است. رجوع به ص 18 تاریخ سیستان چ طهران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ یَ)
ابن شهید. احمد بن ابی مروان، عبدالملک بن مروان بن ذی الوزارتین الاعلی احمد بن عبدالملک بن عمر بن محمد بن عیسی بن شهید اشجعی اندلسی قرطبی. ولادت او به سال 382 هجری قمری او راست: کتاب کشف الدّک و ایضاح الشک، و آن کتابیست مشهور در علم حیل و شعبده. کتاب التوابع و الزوابع. کتاب حانوت عطار. او به سال 426هجری قمری به قرطبه درگذشت. و رجوع به احمد... شود
خزرجی، نصرانی. راهب. او بانی مسجد ضرار بود و آنگاه که رسول صلوات الله علیه از غزوۀ تبوک بازگشت امر بتخریب آن مسجد فرمود. رجوع به ص 139 حبط ج 1 و ص 417 حبط ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
مار. (از المرصع) ، دنیا. (از المرصع). ام الغول با الف و لام نیز در المرصع آمده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَمْ ما)
سلیمی، معشوقۀ جحدربن مالک. از شاعران عرب صدر اسلام و زنی شاعر بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 228 و جامعالشواهد شود، داهیه. (المرصع). گویند: وقعوا فی ام فار، در داهیه واقع شدند. (از المرصع). در المرصع با الف و لام یعنی ام الفار نیز آمده
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ عام م)
اسم عام یا اسم جنس آنست که مابین افراد همجنس مشترک است و بر هریک از آنها دلالت کند: مرد، پسر، دختر، اسب، گاو، باغ، درخت. رجوع به اسم جنس شود
لغت نامه دهخدا
هریسه هلیم این واژه از هلام پهلوی ساخته شده و حلیم نادرست است گندمبا ریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام عبور
تصویر ام عبور
کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسم عام
تصویر اسم عام
همه نام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم عمر
تصویر کم عمر
کمسال، کم زی کم سن کم سال، آنکه عمر اندک دارد: (سه چیز است کان در سه آرامگاه بود هر سه کم عمر و گردد تباه)، (بهندوستان اسپ و در پارس پیل بچین گربه ز ینسان نماید دلیل)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار